اندر حکایت سلمانی بردن گل پسر از آنجایی که من به این کوتاهی بسیار مشتاق و مادر ایلیا اصلن رضایتی بدان نداشتند چون میفرمودند ایلیا با همین موهای بلند به دنیایمان مشرف شدند. ولی چاره ایی جز تن دادن به این عمل مردانه از نظر ما و ناپسند از نظر مادرشان نبود دلمان را به دریا زدیم و پس از تفکرات فراوان به جهت پیشگیری از هر عمل انتحاری مادر، میانه را گرفتیم و از تراشیدن سر به کوتاهی ملایم رضایت دادیم و در پی یافتن آرایشگاهی درخور کفش آهنین پوشیدیم و گشتن آغاز نمودیم. بالاخره آرایشگاه خودمان را مناسب دیدیم و گل پسر را بر صندلی نشاندیم. صندلی نشاندن همان و بلند شدن فریاد گل پسر همان به هر سختی موهای از بناگوش در رفته و بر پیشانی ریخته...