براى ایلیای عزیزم
برای ایلیای عزیزم
و تو آمدی،
در ماهی که عشق در آن موج میزد،
آمدی و مهر آوردی، مهری که هیچگاه از دلم بیرون نمی رود.
آمدی و پا روی برگ ریزان قلبم گذاشتی و باعث شدی درختان زندگیم در تابستان شکوفه دهند،
وقتی می خندی انگار به هُرم نفس گیر این شهر کویری دودزده باران میزند، شهری که تحملش با تو آسان میشود،
نفس که میکشی همه جا بوی عشق می دهد و رنگ دنیا زیباتر میشود،
دستان کوچکت را که در دست میگیرم و به چشمان پر از خنده ات نگاه میکنم ناگاه خانه بوی خدا میگیرد و ایکاش می شد دستان خدا را ببوسم که بهار را به زندگی من هدیه داد.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی