ایلیاایلیا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

ایلیا هدیه خدا

وول خوردن ایلیا هنگام عکس گرفتن

مثل اینکه ایلیای ما به دوربین حساسیت داره، یعنی هر موقع که دوربین یا موبایل را بر میداریم دیگه نمیشه این پسر را یه جا نشوند و همش وول میخوره و میخواد دوربینو بگیره. آقا ایلیا داره میره مرکز تجاری صدف دوربین را بهش ندادیم داره گریه میکنه خواب ناز در منزل مامان بزرگ ایلیا در حال سخنرانی اینجا هم بعد از کلی صحبت یعنی آروم ایستاده خدا را شکر اینجا ساکت نشست ...
1 مهر 1393

تولد دو سالگی ایلیا

سلام به دوستان گلم مدتی بود که خیلی سرمون شلوغ بود و نرسیدیم حتی یه پست جدید بزاریم. از همه عزیزانی که مرتب سر میزدن و همون مطالب قبل را میدیدن و گاهی به نظر گذاشتن و حتی تلفنی نسبت به ایلیا خان ابراز لطف میکردن ضمن تشکر ویژه جداً عذر میخوایم. اینم چند تا عکس از تولد دو سالگی ایلیا تولد دو سالگی در منزل آقایی وروجکهای شیطون (محمد هادی پسر عمه- ایلیا - امیر حسین پسر عمو) تولد دو سالگی ایلیا در منزل آقا حسن که پسر خاله آرتین هم شریک شد ...
1 مهر 1393

برای آینده پسرم

    شاید هنوز برای گفتن حرفهایی که معنی شان را نمی دانی خیلی زود باشد، اما دوست دارم بعدها که این نوشته ها می خوانی، آن زمان که قدرت درک مسائل را پیدا می کنی، بدانی که پدرت از نوزادیت و حتی پیش از تولدت به تو میاندیشیده و از تو چه خواسته است: پسرم     پیش از همه خود و خدا را بشناس و در لحظه لحظه زندگی آفریدگار را به یاد داشته باش. بدان که همه چیز با او ممکن است و هیچ چیز با او غیر ممکن نیست. همواره و در همه حال دست در دست خدا داشته باش و همیشه از او یاری بجوی. آگاه باش که خداوند همیشه پشت و پناه توست.     برای ساختن آینده ای که پیش روی توست تلاش کن. با پشتکار فراوان تلا...
18 ارديبهشت 1393

مهندس ایلیا و مهربانو جان

      گل پسر ما چون صبحها با پرستار تنهاست و بسیار پسر حرف گوش کن(البته تا زمانی که اوامرش را اطاعت کنیم) بیشتر عصرها میبریمش تو حیاط و پارک کودک مجتمع با دوستاش بازی میکنن و آتیش میسوزونن. دیروز جمعه هوا ابری بود و تنها ایلیا و مهر بانو بیرون بودند هر چند آخر کار باران و آسمان هم اومدن(بزودی عکس اونا رو هم میزارم) کلی با هم بازی کردند و ایلیا اینقدر خسته شده بود که بر خلاف بقیه روزها، این دفعه خودش راهی خونه شد و با بابا جونش(به قول ایلیا) تو خونه مشغول مهندس بازی شدند و این هم عکسهای این ماجرا:   ...
13 ارديبهشت 1393

اندر حکایت سلمانی بردن گل پسر

اندر حکایت سلمانی بردن گل پسر    از آنجایی که من به این کوتاهی بسیار مشتاق و مادر ایلیا اصلن رضایتی بدان نداشتند چون میفرمودند ایلیا با همین موهای بلند به دنیایمان مشرف شدند. ولی چاره ایی جز تن دادن به این عمل مردانه از نظر ما و ناپسند از نظر مادرشان نبود دلمان را به دریا زدیم و پس از تفکرات فراوان به جهت پیشگیری از هر عمل انتحاری مادر، میانه را گرفتیم و از تراشیدن سر به کوتاهی ملایم رضایت دادیم و در پی یافتن آرایشگاهی درخور کفش آهنین پوشیدیم و گشتن آغاز نمودیم. بالاخره آرایشگاه خودمان را مناسب دیدیم و گل پسر را بر صندلی نشاندیم. صندلی نشاندن همان و بلند شدن فریاد گل پسر همان به هر سختی موهای از بناگوش در رفته و بر پیشانی ریخته...
9 ارديبهشت 1393

روز مادر اولین هدیه پسرم

تولد حضرت فاطمه و روز مادر مبارک پسرم این اولین روز مادر بود که تو با دستان کوچکت هدیه مامان را دادی، نمیدونی چقدر لذت بردم وقتی از اتاق با بابا اومدین بیرون و یه بسته دستت گرفته بودی و جلوتر از بابا دویدی و با زبان کودکانت گفتی بفرما مامان. مثل این بود که انگار دنیا را به من دادند.  ≤ پسرم متشکرم و امیدوارم سالهای سال در پناه خدا سالم و سرزنده باشی ≥  ...
2 ارديبهشت 1393

اولین دوچرخه پسرم

  چند وقتی بود که پسرم وقتی بچه ها را سوار بر چرخ میدید میگفت ″چخ ″ با اینکه یه موتور شارژی داره ولی کمتر سوار میشه و چرخ میخواد. چون نمیتونه تعادل خودش رو حفظ کنه تصمیم داشتیم یه سه چرخه دسته دار براش بخریم که موقع بیرون رفتن بتونیم هدایتش کنیم ولی بعد از مدتی بردیمش فروشگاه، اول همه موتور و ماشینهای شارژی را امتحان کرد و این دوچرخه را پسندید و ما هم براش خریدیم.     ...
31 فروردين 1393